نویسنده: جیمز لوتر آدامز، ویلسون یتس
برگردان: آتوسا راستی



 

گروتسك چه ارتباطی با خطابه‌ی بالتیمور سرمون (1) در سال 1819 به وسیله‌ی ویلیام الری چانینگ (2) دارد؟ و ارتباط آن با آینده چیست؟
برای پاسخ باید گفت تمام این یادآوری‌ها مرتبط با بحران، چه در گذشته و چه در زمان حال، است كه آن بحران چیزی به جز گروتسك نیست. هنری استیل كوماگر (استاد دانشگاه) تفسیری جسورانه در مورد چانینگ و پاركر ارائه می‌كند كه در برابر قدرت‌های دروغین و شرارت‌های اجتماعی زمانِ خود به مخالفت پرداخته بودند. «ویلیام چانینگ» می‌گوید: «من كاملاً معتقدم كه سرشت عقلایی من از خداوند سرچشمه می‌گیرد تا از هر كتابی كه به نام خواست او مورد توجه قرار می‌گیرد». در اینجا می‌بینیم كه وی، چه از نظر روحی و چه فكری، عدم وابستگی خود را به كتب مقدس اعلام می‌كند؛ اما این بیانیه تنها درباره‌ی كتب مقدس نیست، بلكه اعلام استقلال از قدرت كلیسا و نهایتاً كشور، جامعه و اقتصاد است. این همان چیزی است كه بنیان عقاید یونیتاریانیسم (3) (عقیده به توحید) و فلسفه‌ی آرمانی گذشتن از مادیات بر آن قرار دارد: رویگردانی از قدرت‌های جمعی و رسمی و قرار گرفتن تحت قدرت منطق و ضمیر.
دكتر كوماگر هم چنین ما را بر آن می‌دارد تا جدی به نسل‌های آینده بیندیشیم و با همان تصورات و تهور جسورانه، درخصوص با قدرت‌ها و شرارت‌های اجتماعی زمان خود تعمق كنیم. او می‌گوید كه اكنون با بحران‌هایی بسیار عمیق‌تر و نافذتر مواجه هستیم، حتی سخت‌تر از آنچه كه چانینگ در زمان خود با آن مواجه بود و حتی دشوارتر از برده‌داری. از میان این بحران‌ها او به تخریب محیط زیست، ازدیاد جمعیت، گرسنگی، جنگ‌های اتمی و بیولوژیك، خشونت و خود جنگ اشاره می‌كند. این مشكلات نه تنها بسیار دشوار و رام نشدنی به نظر می‌رسند، بلكه آن قدر مهیب و هیولاوارند كه به ذاتْ خود گروتسك به شمار می آیند. به تصویر كشیدن انها حكم دادگاه را برای آنها دارد و به نوعی بازی با مرگ است و خود به اندازه‌ی این شرارت‌ها گروتسك است.
«واژه‌ی گروتسك ما را به یاد گارگویل‌ها با گردن های درازشان می‌اندازد، مجموعه‌ای از پرنده‌های غول آسا كه بر فراز دیوارها و برج‌های كلیساهای قرون وسطایی در حال پرواز و زوزه كشیدن مشاهده می شوند، اما این واژه مفاهیم ضمنی بسیاری نیز دارد. اینك به مفهوم ویژه‌ای از آن اشاره می‌كنم كه برای مقصود فعلی ما كاربرد دارد.»
در پاریس یك كافه‌ی روشنفكری به نام «هیچ بودن» وجود دارد كه احتمالاً این تفریح گاه بی‌تناسب و غریب در نوع خود بی‌همتاست. همه چیز در این كافه به گونه ای طراحی شده كه مشتریان را به یاد مرگ می‌اندازد و هم چنین مرگ خودشان. آنها به جای اینكه بر سر میز بنشینند، روی تابوت نشسته و در سالنی بزرگ قرار می‌گیرند كه بقایای اسكلتی از آن آویزان شده و نوشته‌های بسیاری راجع به ماهیت مرگ در ان به چشم می‌خورد. رئیس تشریفات، كه مانند یك كشیش لباس پوشیده است، پذیرایی را به عهده دارد و مشتریان احتمالاً به یاد جسد رنگ پریده و مراسم تدفین خود می‌افتند. معمولاً یكی از مشتریان را متقاعد می‌كنند تا در تابوت قرار بگیرد و پوشش آن تا گردنش پیچیده می‌شود. چه تفریح عجیبی برای جامعه‌ی ثروتمندان!
این كه ریشه‌های فلسفی این كافه در رویكرد فكری اگزیستانسیالیسم است یا تنها برای ذایقه‌ی تباه افرادی اختراع شده كه می‌خواهند لذتی جدید را یك شب خارج از خانه تجربه كنند، مشخص نیست. اما در هر حال این رویكرد مسلماً كیفیت گروتسك را در خود دارد؛ حتی اگر نوعی شوخی باشد. در این بُعد این مكان ما را به یاد یك داستان عامیانه می‌اندازد كه چندین قرن قبل نقل می‌شد و به نام «نیایش معكوس» مشهور بوده كه در آن از شیطان التماس و درخواست می شده است. نمود جدی‌تر گروتسك را می‌توان در داستان «آناتول فرانس» (4) راجع به مرد جوانی دید كه توسط یكی از دوستانش به شهر برده می‌شود تا به تماشای مباحثات تالار نمایندگان بنشیند. پس از جلسه، میزبان توضیح می‌دهد كه مباحثه برای تعیین هزینه های جنگ جهانی برای فرانسه بوده است.
دوست روستایی او از وی می‌پرسد: نهایتاً به چه نتیجه‌ای رسیدند؟ میزبان پاسخ می‌دهد: سه تریلیون فرانك. دوستش از او می‌پرسد: پس جان افرادی كه از دست رفته‌اند چه؟ و او به سادگی پاسخ می‌دهد: اوه، آن‌ها را نیز در نظر خواهند گرفت.
با ارائه كردن این دو مثال از كافه «هیچ» و كتاب آناتول فرانس، اكنون سرنخ‌های تفسیر گروتسك در دستان ماست. گروتسك فی الواقع چیزی است كه از مسائل عادی سرچشمه می‌گیرد، اما به شیوه‌ای اغراق شده و هیولاوار. البته همان طور كه سانتیانا اشاره می‌كند، این مقوله در هنرها ظاهر خوفناك و مهیبی به خود می‌گیرد. در تاریخ هنر غرب، مفهوم گروتسك تفاسیر گوناگونی از نویسندگان و خبرگان هنرهای تجسمی به خود دیده است، از زمان رنسانس گرفته تا توصیفات فرانسوا رابله، هیرونیموس بوش، رافائل، ادگار آلن پو، تنسی ویلیامز، ون گوگ و حتی هنرمندان سوررئالیست. گروتسك در آغاز كه با عنوان سبكی فانتزی در نشان دادن اشكال خیالی كاربرد داشت، به ترسیم مفاهیم پوچ، مضحك، بدشكل یا هیولاوار تبدیل شد. گروتسك آیینه‌ی انحرافات و كژراهه هاست. به منظور نمایش دادن این كج روی‌ها، هنرمند گروتسك (مانند بوش، گویا و حتی اینگمار برگمان) جهان را آن طور به تصویر می‌كشد كه در آن اجزای طبیعی و فیزیكی از هم پاشیده و بخش‌هایی از آن‌ها به صورتی بس مهیب و خوفناك دوباره منتشر شده‌اند. هنرمند این سبك تلاش دارد تا وحشت عمیق آشفتگی و اِلمان‌های مخوف، ترس‌آور و حتی درنده خوی تجارب انسانی را به نمایش بگذارد. در نتیجه این گروتسك برای «جان» در جزیره‌ی پتموس چنین نمود می‌كند: «این گونه به نظر می‌رسید كه ملخ‌ها، مانند اسب‌هایی كه برای نبرد آراسته شده‌اند، آماده‌اند. روی سر آنها چیزی مانند تاج‌های طلایی به نظر می‌رسید. صورت‌های‌شان مانند صورت انسان و موهای‌شان مانند موهای زنان بود و دندان‌هایی چون شیر داشتند. پوست آنها مانند زره‌های آهنی نفوذناپذیر و صدای بال‌های‌شان مانند صدای ارابه های جنگیِ بی‌شماری بود كه با اسبان بسته به آنها به سمت میدان نبرد حمله‌ور شده‌اند دم‌های‌شان مانند عقرب جرّار بود و آسیب رسانی‌شان تا پنج ماه در افسانه‌های آنها می‌ماند. هم چون شاهان، قدرت فرشته‌ی دوزخ بی‌انتها را بر سرشان می‌توان دید.»
این‌ها نیروهای شوم و ترسناكی هستند كه در ورطه‌ی دوزخ ستمگری ظهور می‌یابند و می‌توان گفت نتیجه‌ی قدرت‌های دروغین و ناسره هستند. این چیزی بود كه ویلیام فالكنر در ذهن داشت، هنگامی كه گفت: «هرگز آزاد نخواهیم شد، تا زمانی كه درك كنیم با سیاه پوستان چه كرده‌ایم.»
در بُعد دینی و الهی، گروتسك در طیف ظلمانی ترش به محتوای گناه تبدیل می‌شود و همان طور كه خواهیم دید دكتر كوماگر جسارت می‌كند تا از این واژه‌ی نامحبوب استفاده كند. در نبرد با پلیدی‌های زمان خود كوماگر می‌گوید: «چانینگ و پاركر با این استدلال كار خود را آغاز كرده‌اند كه غیرقابل دفاع بود و ایشان یا پیروان‌شان باید تفكری از الوهیت بشر و اصول اصالت فردی را واجد شرایط پذیرش كنند. آنها باید درك می‌كردند كه مشكل واقعی گناهان و جرم‌های فردی و خصوصی نیست، بلكه مربوط به جامعه است و بُعدی عمومی دارد. مشكلْ برخورد با مجموعه‌های متراكمی مانند دولت‌ها و گروه‌های حقوقی است.»
وی می‌گوید این دقیقاً علت اصلی احساس دلسردی و افسردگی‌ای است كه بر بسیاری از ما غلبه می‌كند؛ هم چنین علت طغیان و شورش گسترده‌ی جوانان است. همگی ما در دام گناه اشتراكی و جمعی به تله افتاده‌ایم و شناسایی خطاهای فردی و مسئولیت‌ها و تفكیك‌شان از یكدیگر به امری بسیار مشكل تبدیل شده است. «هیچ كس مسئول جنگ نیست. هیچ كس مسئول بمب‌های آتش زا و خشكاندن میلیون‌ها هكتار زمین نیست. هیچ كس مسئول به هدر دادن نیمی از مجموع درآمد برای جنگ و آتش نیست. هیچ كس مسئول فقر، جرم، بدبختی، جهالت و نرسیدن به خوشبختی نیست.اما نیاز به گفتن ندارد كه همگی ما مسئولیم: آمریكایی ها، رهبران و تنظیم كنندگان خط مشی تقریباً تمامی این خطاها هستند و هیچ ملت دیگری مانند ما چنین سرعتی در تخریب نداشته است. ما ویرانگران دوران نوین هستیم.»
در اینجا به بیان آمار و اندازه‌ی فعلی نیروهای گروتسك نیازی نداریم؛ نیروهایی كه از سویی ادعای انسانیت دارند و از سوی دیگر آن را نابود می‌كنند. تناقضات در بودجه‌ی كشورهای اروپایی، بین میلیاردها دلارِ تخصیص یافته برای تسلیحات و اسلحه سازی و آن مقدار كه برای جنگ با فقر اختصاص داده شده، كاملاً وضعیت را آشكار می‌كند. در نظر كوماگر شهرها به توده‌هایی كثیف و چركین تبدیل شده‌اند. مدارس هیچ چیز آموزش نمی‌دهند. بیمارستان ها پر از بیمار، بی‌عدالتی‌های نژادی و تمایل به خشونت، تقاضای غرامت‌های جنگی و غیره همگی به بخشی از ما تبدیل شده و ما به بخشی از آنها.
باید این مسائل را در‌ آن چیزی به تصویر كشید كه به تئاتر چركی یا خرابكار معروف است؛ یعنی تئاتر گروتسك و بی‌تناسبی‌ها. مجله‌ی زندگی (Life) اخیراً برخی از عكس‌های نامزد شده برای گروتسك را ارائه داد كه مشخصاً می‌توان از عكس‌هایی با عنوان مردگان یك هفته نام برد كه در آن 242 مَرد را نشان می دهد كه در زد و خردهای ویتنام كشته شده‌اند. حداقل می‌توان گفت نام این مجله در آن هفته‌ی خاص را باید به گروتسك تغییر می‌دادیم و نام «زندگی» برای آن شماره از مجله واژه‌ای بی‌تناسب به نظر می‌رسد. روانكاو انگلیسی دكتر لینگ اظهار می‌كند در پنجاه سال گذشته، احتمالاً مردان عادی صد میلیون نفر همنوع خود را از بین برده‌اند و بر این عقیده است كه احتمالاً طبقه بندی‌های سالم یا بیمار، دیوانه یا عاقلْ دیگر برای دربرگرفتن چنین ویژگی‌های انسانی بی‌فایده‌اند. دیلن توماس (5) شاعر ولزی، در یك بررسی دقیق در نامه‌ای كه از آمریكا برای زنش می‌نویسد، این بی‌تناسبی را بدین شكل صمیمانه خلاصه می كند: «فروشگاه‌های بزرگ و اغذیه فروشی‌ها باعث گیجی تو می‌شوند. این جا زن‌ها همه باهوش، آراسته و چرب زبان اند، درست مانند عكس‌شان در مجلات. اما این‌ها همه در خیابان‌های اصلی است و در پشت آنها، فقری ابدی وجود دارد و فقرا تحقیر شده، فرسوده و غارت شده‌اند، با مرگ دست و پنجه نرم می‌كنند.
اگر كمی به این محله‌ها نگاه كنیم یا به هر بیمارستان بزرگ دیگر در شهر سری بزنیم، خواهیم دید كه از زبان كودكانی كه سوءتغذیه دارند، كرم‌ها و انگل‌ها می خزند و در بیهوشی به سر می‌برند. مانند یك نقاشی سالوادور دالی از بی‌تناسبی، نمی‌توان به این وضعیتِ‌ در بُعد زمان نگریست. ما همراه و درون این ناهنجاری‌ها زندگی و بی‌تناسبی یا گروتسك را تجربه می كنیم یا حتی باعث گسترده‌تر شدن آن می‌شویم. ما در آن چیزی زندگی می‌كنیم كه ولش من آن را دره‌ی هیولاها می‌نامد. با روال عادی، و با این روندِ كندِ گام برداشتن نمی‌توان با این مشكلات مقابله كرد: در عین حال در این دریای پر از آشوب و اضطراب روزگارمان به نظر می‌رسد آن دسته كه مخصوصاً جزو دارندگان هستند، اصرار به راندن قایق با دست های‌شان دارند و تنها هر از چند گاهی پارویی می‌زنند تا به كرانه‌ی ساحل برسند.
یك بی‌تناسبیِ رقت انگیز، به طور نمونه، در مورد درس دادن دختر رئیس جمهور در كاخ سفید به دو بچه‌ی معمولی وجود دارد و نباید شگفت زده شد كه چرا جولیوس هاسپون، یكی از اعضای هیئت مدارس واشنگتن، به كاخ سفید به علت استعمار رفاهی حمله كرده است. «اگر رئیس جمهور ایالات متحده می‌خواهد كودكان ناحیه‌ی كلمبیا نیز آموزش ببینند، می‌تواند این كار را از طریق كنگره و تخصیص كمك های فدرال برای آموزش و پرورش انجام دهد؛ به جای اینكه این بودجه را قطع كند.»
در برابر این انتقاد، كوماگر بر نقش قاطع یك سازمان ملل احیاء شده، یك دانشگاه معتبر و یك كلیسای متعلق به تمام مسیحیان جهان تأكید دارد و از این سه به عنوان نیروهایی یاد می‌كند كه با یكدیگر می‌توانند كفه‌ی دیگر ترازوی این نابرابری را سنگین كرده و باعث تضعیف مؤسساتی شوند كه فقط به فكر كسب قدرت و منافع برای خود هستند. در این صورت باید دید چه دستوراتی از طرف پاپ بر كلیساهای ما حاكم است؟ هنگامی كه نیروی ستمگر زور را می‌بینیم كه ما را در این نوسان نگاه داشته است، با كوماگر در احساس نومیدی و بیهودگی شریك می‌شویم. اما در عین حال می‌توانیم كلامی را به یاد بیاوریم كه مارتین لوتر در پاسخ به این سؤال گفت: «اگر بدانید كه فردا جهان به پایان می‌رسد، چه كاری انجام خواهید داد؟ او پاسخ داد: بیرون خواهم رفت و درختی خواهم كاشت».
در این صد و پنجاهمین سالگرد بالتیمور سرمون، می‌توانیم اولین حكم را در سخنان كوماگر مشاهده كنیم كه راجع به اعلام استقلال چانینگ از حكومت، جامعه و اقتصاد است و آن همانا پناه آوردن به ضمیر و منطق است. برای چانینگ و پاركر این آزادی طلبی، به نام قدرتی كه بر فرهنگ برتری می‌یابد، حتی بر آنچه كه مذهب نامیده می‌شود نیز تفوق دارد. برای آنها آگاهی از سایه‌های گروتسك در زمانْ‌ آگاهی از نوری بود كه بالای این سایه‌ها قرار می‌گیرد. در نتیجه این اعلام عدم وابستگی و پناه بردن به قدرتی فراتر از قدرت‌های دروغین به معنی عقب نشینی نبود.
اكنون باید سؤال بعدی را از خود بپرسیم. صراحتاً چگونه این عدم وابستگی از قدرت‌های دروغین را باید اعلام كرد و درختی كاشت؟ اینك به دومین دستور می رسیم. آنچه كه در اینجا ذكر شده، به اندازه‌ی كافی صحت دارد اما ممكن است رنگی اغراق شده از معانی بیان را به خود بگیرد. بنابراین محدوده‌ی سخن را كمی تنگ‌تر می‌كنیم و می‌توان گفت آن چه كه برای گروه‌های گوناگون در حكم یك كل روی می‌دهد، مشخصاً توسط تعداد اندكی از افراد تعیین می‌شود. بدین ترتیب حكم دوم خصوصاً مرتبط با این افراد است تا در تطابق با اولویت‌های والا پیشرفت حاصل گردد: كلیساها نیز مانند دیگر مؤسسات می‌توانند نیروهای خود را با تلاش به انجام كارهای بسیار پراكنده كنند و این حقیقت آشكار الهیات و هم چنین روان شناسی است كه خونسردی و كج روی فرزندان ابهامات طولانی مدت و ابهام در هدف‌اند. سؤال اساسی در این جا این است كه اولویت‌های اصلی چه چیزهایی هستند؟ مطمئن‌ترین راه برای برخورد با این سؤالْ پاسخ دادن به آن دسته است كه بیشترین نیاز را برای پیوستن به گروهی احساس می‌كنند كه علیه بی‌عدالتی‌های طبقاتی نبرد می‌كند. با جرأت اولین گروه را به آن دسته افرادی اختصاص می‌دهم كه علیه جنگ اعتراض كرده و كوشش می‌كنند. دومین گروه سیاهان و سفیدپوستان فقیر هستند و سومین گروه جوانان پرشور هستند. در میان آنها می‌توان یك بیگانگی خلاقانه از جامعه را مشاهده كرد، اعلام استقلال به صورت حمله‌ای مثبت و تنها به همین دلیل قدرت و مسئولیت بیشتری در گروه‌ها باید به این جوانان و سیاه پوستان واگذار شود. این امر خود حكم سومی را الزامی می‌كند. ما باید بر عهدنامه‌های محتضر و روتین در رابطه با فعالیت‌های كلیسا و فرقه‌های گوناگون فایق آییم. چنین جنبش‌هایی هم اكنون در داخل كلیسا و هم خارج از آن به چشم می‌خورند، هم چنین در دیگر مؤسسات این چنینی در جامعه.
تمام این الزامات ذكر شده هم اكنون در میان ما در حال جوانه زدن و شكوفا شدن هستند، اما هیچ كدام از سیاست‌های ذكر شده ریشه‌ای نیست. الزام اصلی نوسازی و احیای این الزامات- در جایی كه دیگر از خود گذشتگی، قربانی كردن و تقابل به تنهایی ما را از هیولاهای مخوف این جهان در امان نمی‌دارد- ایجاد این پیمان‌ها و ماندن بر سر آن است كه دستمایه‌ی پاسخگویی به سرشتِ بودن را شكل می‌دهد كه خود جوهره‌ی ایمان و امید است و بزرگ‌ترین همه‌ی این ها عشق است و راهِ دیگر كمك گرفتن از مفهوم گروتسك. خلاصه می‌توان گفت حالت دیگر آن مرگ است؛ حتی اگر مرگی پویا باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1.Baltimore sermon
2.William Ellery Channing: وی در كلیسای بوستون در قرن 19 خدمت می‌كرد.
3.unitarianism
4.Anatol France
5.Dylan Thomas

منبع مقاله :
آدامز، جیمزلوتر؛ یتس، ویلسون؛ (1394)، گروتسك در هنر و ادبیات، برگردان: آتوسا راستی، تهران: نشر قطره، چاپ دوم